نزدیک تر از رگ گردن
چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۴۰ ب.ظ
گوشی تلفنش را محکم تر از همیشه پرت کرد روی میز،حرصش گرفته بود،اعصابش خرد شده بود...
نشست گوشه ی صندلی،غرق گرفتاری هایش شد...
به همه راه های دوری فکر می کرد که می توانست نجاتش دهد،اما!
صدایی از جایی خیلی خیلی نزدیک خطابش کرد:
کاش گرفتار من بودی....
صدایی از جایی،شاید نزدیک تر از رگ گردن
۹۵/۰۱/۲۵